loading...
نجیم
نجیم سرحدی بازدید : 81 شنبه 04 خرداد 1392 نظرات (0)
 

خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود ، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود‎. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام Vikki ‎ زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.
او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : ” من میدانم که شما چه فکری می کنید ، اما من به شما اطمینان می دهم که من و Vikki فقط هم اتاقی هستیم‎ . ”
حدود یک هفته بعد ‎ ، Vikki پیش مسعود آمد و گفت : ” از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد ؟‎ ” “خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد‎.”
او در ایمیل خود نوشت‎ :
مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده‎ . ” با عشق، مسعود

روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود‎ :

پسر عزیزم، من نمی گم تو با Vikki رابطه داری ! ، و در ضمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری . اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود‎.
با عشق ، مامان

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
به نام خالق زیبایی ها اهل سیاست و مذهب نیستم و به هیچ کس توهین نخواهد شد و فقط قدری میخندیم و حرف های زیبا می شنویم. فقط میخواییم چند لحظه ای دور هم خوش بگذرونیم پس از توهین و تبلیغات تو این وبلاگ بپرهیزید. جهت مشاهده دل نوشته ها یم به سایت http://www.najimsarhadi.rozblog.com/ بروید. موفق و پیروز باشید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 328
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 19
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 75
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 102
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 130
  • بازدید ماه : 130
  • بازدید سال : 1,979
  • بازدید کلی : 25,075
  • کدهای اختصاصی